فاتحان مفهوم شگفت انعطاف را خوب میدانند و خوب میدانند ک پیوسته راهی دیگر هست و جانشان همواره آمیخته ی این شوق است به آزمون تمامی راه های زندگی. پیروزمندان،فاتحان لحظه هایند و شکوهزندگی در کام فرصت ها می جویند بسان دیگر آدمیان آری از شکست می هراسند، اما عنان خویش به وحشت نمیسپارند، فاتحان هرگز به نام نومیدی پای خویش وا پس نمیکشند و چون توسن زندگی به سرکشی لجام بگسلد، تا که رام نگردد به قرار ننشیند. نکاتی بسیار قابل تامل درباره فقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر فقر اینه که ? تا النگو توی دستت باشه و ? تا دندون خراب توی دهنت؛
حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود، افسوس که به جای افکارش زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند ((دکتر علی شریعتی)) گاهی اوقات بعضی از اتفاق ها ی زندگیمون چهره ی دیگه ای از زندگی رو واسمون رو نمایی میکنه میشه گفت دوباره متولد می شیم گاهی اوقات فکر میکنیم همیشه هستیم و همیشه مهلت هست واسه ی جبران اما توی لحظه ها ی عمرون هیچ مکثی نیست و گذشت زمان سریع تر از حرکت عقربه ها ی ثانیه شمار به روی ساعت میگذره بعضی اتفاق ها میتونه تو رو یاد کارها یی که کردی بندازه ....... و یا یاد کار هایی که نکردی.... خیلی از چیز ها رو دوباره واست یادآوری میکنه از اونی که اون بالاست میخوای که یه فرصت دیگه بهت بده که بتونی.... معنی فرصتی که اون بهت داده رو وقتی میتونی خوب درکش کنی و از لحظه لحظش به بهترین شکل استفاده کنی که زنده بودن و توان زندگی رو ازش گرفته باشن حتی فقط برای یک بار فقط برای یک بار برای یک بار..........
هر انسانی در طول عمرش با آدم ها ی زیادی آشنا میشه ، و ممکنه یه دسته از اون آدم ها رو دوست داشته باشیم: این دوست داشتن ممکنه به خاطر چیز هایی باشه که طرف داره بعضی ها رو دوست داریم چون بقیه اونو دوست دارن بعضی ها رو اجبارا دوست داریم بعضی ها رو ظاهرا دوست داریم بعضی ها رو چون به کارمون میان و.................... اما بعضی ها رو به خاطر خودشون ، به خاطر وجودشون دوست داریم یعنی واقعا دوستشون داریم .مثل مادرمون ، پدرمون ، خواهر یا برادرمون. تا حالا فکرکردین!!!!!!!! که اطرافیانتون، دوستاتون ، یا کسایی که میشناسنتون، به خاطر چی دوستتون دارن؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟ این یه سوال بی جواب که تو ذهنمه...........!!! یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن.پسر کوچولو یه سری تیله و دختر کوچولو چند تایی شیرینی با خودش داشت.پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه ی تیله هامو بهت میدم تو همه ی شیرینی هاتو به من بده .دختر کوچولو قبول کرد. پسر کوچولو بزرگ ترین وقشنگ ترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمتم شیرینیاشو به پسرک داد. همون شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و خوابش برد.ولی پسر کوچولو نمیتونست بخوابه چون به این فکر میکرد همونطوری که خودش بهترین تیلشو یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینیاشو قایم کرده و همه ی شیرینیاشو بهش نداده. غذاب وجدان همیشه برای کسیه که صادق نیست و آرامش برای کسیه که صادقه و لذت دنیا برای کسی نیست که با آدم صادق زندگی میکند ، آرامش دنیا برای اونه کسیه که با وجدان صادق زندگی می کند.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |