سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خوندنی ها

- بیهوده متاز که مقصد خاک است

- هرگز برای خوشبختی امروز و فردا نکن

- نماز وقت خداست انرا به دیگران ندهیم

- هرگاه در اوج قدرت بودی به حباب فکر کن

- هر چه قفس تنگ تر باشد، آزادی شیرین تر خواهد بود

- دروغ مثل برف است که هر چه آنرا بغلتانند بزرگتر می شود

- هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود چیزی یاد نگرفتم

- خطا کردن یک کار انسانی است امّا تکرار آن یک کار حیوانیست

- دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن آموخته است

- تنها موقعی حرف بزن که ارزش سخنت بیش از سکوت کردن باشد

- هیچ زمستانی ماندنی نیست...حتی اگر تمام شبهایش یلدا باشد

- مرد بزرگ، کسی است که در سین?‌خود ، قلبی کودکانه داشته باشد

- سقف آرزوهایت را تا جائی بالا ببر که بتوانی چراغی به آن نصب کنی

- یادها رفتند و ما هم میرویم از یادها. کی بماند برگ کاهی در میان بادها

- دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است

- نگاه ما به زندگی و کردار ما تعیین کننده ی حوادثی است که بر ما می گذرد

- هیچوقت نمی‌توانید با مشت گره ‌کرده ، دست کسی را به گرمی بفشارید

- کاش در کتاب قطور زندگی سطری باشیم ماندنی ... نه حاشیه ای از یاد رفتنی

- هر که منظور خود از غیر خدا می طلبد ، او گدایی است که حاجت ز گدا می طلبد

- در برابرکسی که معنای پرواز را نمیفهمد هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر خواهی شد

 

 


نوشته شده در دوشنبه 89/6/22ساعت 2:44 عصر توسط rojhin نظرات ( ) |

                          

                             عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت

                        صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت



عیدتون مبارک

عید رو به شما دوستا ی خوبم تبریک میگم
و به پدر و مادر عزیزم و برادر کوچولوم          
و جا داره به دایی کوروش هم یه تبریک مخصوص بگم


نوشته شده در پنج شنبه 89/6/18ساعت 8:50 عصر توسط rojhin نظرات ( ) |

نوجوون - جوون – جونی –جونا - جوون مرگ

این دسته از وازه ها وقتی به گوش ما میرسه انرژی خاصی رو توی تک تک سلول های بدنمون میتونیم حس کنیم .البته بجز واژه ی اخر که یه کلمه یه مرکب و تشکیل شده از جوون+ مرگ و معمولا ما اینجور وازه ها رو روی اعلامیه ها میبینیم(به قول مامان باباها :دور از جون شما ها) و میتونم بگم واسه چند لحظه دلمون میگیره و تو فکر اون میریم.من خودم اسم اون مرحوم رو چند بار تکرار میکنم.

بگذریم....

اومدم بگم که چرا نوجوون ها وجوون ها جوون مرگ میشن!

حتما دارید با خودتون میگید : (دیگه مردن هم توضیح داره ؟! خب تو جوونی میمیرن و بهشون میگن جوون مرگ و...و...و....)از این نوع تفسیر ها دیگه.

اما نه من میخوام جوون مرگ رو یه طور دیگه , یه جور دیگه بگم .

مرگ بدون ایستادن قلب, بدون از کار افتادن تموم سلول ها ی بدن بون....بدون......بدون....

چرا همه فکر میکنن که باید بار و بندیلتو ببندی و بری اون دنیا تا بهت بگن مردی؟!

اتفاقا اونا تو اون دنیا زندن و بر اساس اعمال و رفتارشون توی این دنیا میتونن زندگی خوب یا بدی داشته باشن.

زندگی خیلی از جوونا تو این دنیا بد تر و غیر قابل تحمل تر از زندگی جووناییه که تو برزخ هستن.

توی فرهنگ فارسی عمید جوان و جوان مرگ رو این طوری معنی کرده.

جوان مرگ _ص.مر.(ج.ن.م)کسی که در جوانی مرده باشد.

جوانی_ا.مص(ج.ن)جوان بودن,مقابل پیری « نگا .جوان»

حالا اگه قرار بود معنی کردن این واژه رو به دست من میدادند (مختصر و مفید)این جوری معنی میکردم:

جوان مرگ_ هدر دادن دوران جوانی یک فرد به دست خود فرد یا اطرافیانش.

نمیخوام عین پدر بزرگا و مادر بزرگا که نصیحت میکنن(بین خودمو ن باشه بعضی از نصیحتا شون خیلی به درد میخوره وبقیش به دلیل گذر زمان بدون استفادس) و ما جوونا بدمون مییاد نصیحت کنم ولی این یه حقیقته که هی کدوم از ما بهتر از مادر .پدر. مادربزرگامون .پدربزرگامون .دایی خاله.عمه .عمو و..... میدونیم .

مثلا چند تا از (با عرض معذرت) دیوونه بازی هامون

1)میشینیم یه گوشه و اسم خودمون رو میزاریم افسرده که چی؟!...    خودتون بهتر میدونید.

2)نداشتن چیزایی که بقیه دارن و ما نداریم رو بهونه ی درس خوندن میکنیم و...   اینم خودتون بقیشو بهتر میدونید.

3)یا پسر ها وقتی بزرگ تر میشن به خاطر خوش گذرونی خودشون نداشتن ماشین و خونه و ... رو بهونه ی زن نگرفتن میزارن.(مادر و پدر بیچارشون هم در آرزوی دیدن اونا در لباس دامادی)

4)یا دختر ها از 24 ساعت شبانه روز 25 ساعتشون رو جلو آینه میگذرونن.

5)خیلی چیز ها ی دیگه که خودمون بهتر میدونیم و من اینجا به خاطر اینکه لو نریم میذارم بین خودمون بمونه و نمینویسم.

اینا تلف کردن به دست خودمونه یه طومار هم هست که به دست اطرافیانمونه و به دو دلیل نمینویسم.

1)      (دلیل مهم تر)داغ دلمون تازه میشه

2)      خیلی طولانیه و وقت من و شما رو میگیره(حالا انگار این وقتمونو نگیره میخوایم چی کار کنیم)

 

 

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/6/17ساعت 12:16 عصر توسط rojhin نظرات ( ) |

 

در کدام قرن زندگی می کنیم -در کدام  قرن فکر می کنیم؟!

ذهن ما باغچه است

گل در آن باید کاشت

و نکاری  گل من

علف هرز در آن می روید

زحمت کاشتن یک گل سرخ کمتر از  زحمت برداشتن  هرزگی آن علف است.

یکی از ابتکاراتی که ظاهرا  شرکت تویوتا  در فرهنگ سازمانی  خود  و در همکاران خود بوجود آورده است ، حذف  اصطلاحات و لغات مضریست که  مورد استفاده روزمره کارکنان  بوده  و آنان را از پیشرفت و تحول و نوآوری  باز می  داشته است   از اینرو سال هاست  که هیچ کارمندی  در تویوتا حق  استفاده از  سه کلمه :

غیرممکن ( Impossible  )

بهترین ( Best  )

هرگز ( Never  )

را ندارد  و به جای  آنها باید  از واژه های

من نمی  توانم (   I can  not )

بهتر  (Better  )

شاید وقتی  دیگر  ( May  be sometimes  )

 

 

 ضرب المثل های  دورریختنی

*خواهی  نشوی  رسوا همرنگ جماعت  شود

*تربیت  نااهل را  چون گردکان  بر گنبد است

*اصل  بد نکو نگردد چونکه بنیادش  بد است

*تا نباشد چوب تر  فرمان نبرد گاو و خر

*نرود میخ آهنین در سنگ

*گلیم  بخت کسی  را بافتند سیاه به آب  زمزم و کوثر  سفید نتوان کرد.

*هنر نزد ایرانیان است و بس

*اگر  شریک خوب بود  خدا برای خودش انتخاب می  کرد

*با یک گل بهار نمی شود

*یک دست صدا ندارد

*آب که از سر گذشت  چه یک نی چه صد نی

*چو فردا شود  فکر فردا کنیم

*هرآنکس  که دندان دهد نان دهد

*ترک عادت  موجب مرض است

*هرکسی  را بهر  کاری  ساختند

*کار هر بز نیست خرمن کوفتن -گاو نر می خواهد مرد کهن

اما جالب این است  که در مقابل  مفاهیم  سنتی  مثل یک گل بهار  نمی شود  و یا یک  دست صدا ندارد، چرا برای  مقابله با آنها  به یاد  پیام های  زیبای  مولانا  و سعدی  و دیگران نمی افتیم 

 مثلا حضرت مولانا  می گوید:

تو مگو  همه  به جنگند و ز صلح من  چه آید/تو یکی نه ای  هزاری تو چراغ  خود برافروز

و یا این  شعر زیبا که :

تو برگ به آب انداز  کوچک مشمار آنرا/ شاید  که نجات  افتد  زنبور غریقی را

یا سعدی  که به زیبایی سراییده است

طریق بادیه رفتن  به از نشستن  باطل/ که گر مراد نیابم  به قدر وسع بکوشم

یا این پیام مثبت  و زیبا  که می  گوید " به جای  لعنت  کردن  بر تاریکی ، شمعی  روشن کنید".

 

و ای کاش می شد در کارهای روزمره این واژه ها رو از فرهنگ واژه هامون حذف کنیم!

*نمیشه

*غیرممکنه

*اصلا

*هیچ وقت

*هیچ کس

*هیچ جا

*طبیعت این کار

*محال  است

*اینجا ایران است

*فرهنگ ما فرق دارد

*جانداریم

*وقت نداری

*وظیفه ما نیست

*به ما مربوط نیست

*تقصیر خدمات است

*صنعت همین است

*کار ما نظافت  نیست

*این تنها راه است

 

 

اما میون این مطلب ها درباره نوآوری  و پذیرش  اندیشه  های  نو  نسل  جوون  مطلبی هست تحت عنوان  "فرزندان "  از کتاب  " پیامبر"  نوشته  جبران خلیل  جبران  که  بدون هیچ  تعبیر و تفسیری  ترجیح می  دهم  بنویسم:

" فرزندان شما به حقیقت  فرزندان  شما نیستند  آنها دختران  و پسران  زندگیند  در سودای  خویش .آنها  از کوچه  وجود شما می گذرند  اما از شما نیستند.عشق  خود را  بر آنها نثار کنید. اما اندیشه هایتان  را برای خود نگه دارید  زیرا آنها  را  اندیشه های  دیگر است "

جسم آنها را در خانه خود  مسکن دهید  اما روح  آنها را  آزاد  گذارید  زیرا روح آنها  در خانه فردا  زیست خواهد کرد. ممکن است  تلاش  کنید  که شبیه آنها  باشید  اما مکوشید آنها را شبیه  خود  بار بیاورید زیرا زمان به عقب  باز نخواهد گشت  و با دیروز درنگ  نخواهد کرد .شما کسانی  هستید  که از چله آن،  فرزندانتان  همچون  تیرهای  جاندار  به آینده  پرتاب می  شوند.

به نظر من  همه عصاره  پیام جبران  خلیل  جبران  اینه که  که مبادا  جوونا رو  رو با باورهای زنگ  زده به پیری زودرس برسونیم و مبادا با نپذیرفتن  اندیشه ها ی تازه و با  طراوت  فرزندانمون ، خودمون رو جوونتر  و تازه  تر نکنیم .

 

 

 

 


نوشته شده در یکشنبه 89/6/14ساعت 2:3 عصر توسط rojhin نظرات ( ) |

خیلی از عاشق و معشوق ها عشقشان چهار فصل طول می کشد.

بهار عاشق یکدیگر هستند، تابستان عشقشان گرمای عجیبی می گیرد، پاییز عشقشان، طلایی و خنک تر می شود. و سر آخر؛ هوای سرد زمستان طاقت را از کفشان و اولین بادهای سرد زمستانی عشقشان را با خود می برد و تنهایی در استخوان شانه هایشان نفوذ می کند.


نوشته شده در یکشنبه 89/6/14ساعت 1:58 عصر توسط rojhin نظرات ( ) |

 

زندگی زیباست زشتی ‌های آن تقصیر ماست

در مسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست

زندگی آب روانی است روان می‌گذرد..........

آنچه تقدیر من و توست همان می ‌گذرد

 


نوشته شده در یکشنبه 89/6/14ساعت 1:57 عصر توسط rojhin نظرات ( ) |

ظهر بود و کلاسم تازه تموم شده بود .تصمیم گرفتم طبق عادت همیشگی که وقتی تو خیابون تنها راه میرم با سنگ فرشا بازی میکنم  از کلاس تا خونه همین کار رو بکنم .

ابن کار رو کردم رکورد دفعه ی پیشم رو هم شکستم اما ....

وسطا ی راه بودم . دیگه چیزی نمونده بود که به خونه برسم که بوی قرمه سبزی به مشامم رسید.

رسید و چه رسیدنی !که دست از پا ی خودم نمی شناختم !

تو دلم گفتم که کاشکی مامان واسه نهار قرمه سبزی درست کرده باشه و منم تا میتونم بخورم .

همین لحظه دختر کوچولویی که از کنارم رد شد و به مادرش گفت :

-مامانی کی میتونم یه چیزی بخولم ؟

و مامانش در جواب گفت :دخترم شما هر وقت که گرسنت شد میتونی بخوری.چون برای شما کله گنجیشکیه.

اینو که شنیدم تازه یادم اومد که ماه رمضونه و منم روزم .

اما چرا وقت ظهر از اون خونه بوی قرمه سبزی می اومد................

من چه میدونم حتما........

حالا که روزه هم بودم دلم داشت قرنج قرونج میرفت .با همین فکر کی افطار میشه که من یه دل سیر بخورم .فکر بازیگوش من رفت یه جایی گه گفتین کجا ؟!؟

میگم الان ...

فکرم از روی همون سگ فرشا برگشت و رفت در همون خونه که... .وبا دو تا چشم که به اون دراخیره شده بود برخورد کرد. با دو تا دست برخورد کرد که از کار زیاد خشک و سیاه شده بود .دو تا پای کوچولو رو دید که از بس که دنبال این و اون دویده بود دیگه نا ی قدم برداشتن نداشت.

شاید فهمیدید که اون کی بود!

پسرک آدامس فروش آره درسته خودش بود. اون طوری به در خیره شده بود که فکر میکردی مجسمه ست .

شاید میتونستیم یکم از احوال منو مساوی با احوال اون بدونیم .اما نه حال من با اون فرق داشت خیلی هم فرق داشت .من فقط گرسنگی رو تحمل میکردم و بس.اونم  واسه 17 ساعت .اما اون... .ولی میتونم حدس بزنم تو دلش چی میگذ شت و چرا اون طوری با اون چشمای منتظر به در خیره شده بود .

شما چی! میتونید حدس بزنید؟!!!؟

اون منتظر بود تا صاحب اون خونه واسش یه خرده از اون غذا بیاره .و اما تو دلش چی میگذشت؟ اون آرزو میکرد که کاشکی مادرش هم میتونست براشون قرمه سبزی درست کنه .کاشکی واسه یه بارم که شده وقتی که غذا میخوره مادرش کمتر بگه:((چه خبره جلوی اون شکمتو بگیری بد نیست ها مثل اینکه 7 نفر دیگه هم باید سیر بشن ها)).

یا این که پدرش به یه کوکوی ساده ی بی رنگ و رو میگفت: ((ضیافت)).وادامه میداد که ((آدم میتونه با نون هم سیر بشه. کم بریز به پاش کنین.))

چی میشه گفت ؟ ...هیچی ...هر کی میتونه بگه و ادامه بده.واسه خودش واسه من واسه بقیه من قول میدم که هر کی تونست ادامه بده .مطلبشو بزارم تو وبلاگ.

اما من تصمیم گرفتم از هر مقدار پولی که به دستم رسید 10/3 اونو بدم به....

شما هم میتونید این کار رو کنید .به خدا خیلی خوب میشه هم دل اونا رو شاد میکنید هم یه احساس آرامش بهتون دست میده.

 

شاید در آخر از زبون اون پسر کوچولو و امثال اون بگم:

 

                   ((امید ما به دست های بخشنده ی شماست))


نوشته شده در یکشنبه 89/6/14ساعت 1:56 عصر توسط rojhin نظرات ( ) |

<   <<   16   17   18      >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت