فرض کن به یه مهمونی دعوت شدی.... یه مهمونیه شلوغ..... از کوچیک و بزرگ توی اون مهمونی هستن... یه صندلی انتخاب میکنی ... میشینی... کمی تو خودتی،آخه چند روزه که حال روحیه خوبی نداری... میخوای از دلتنگیت بگی... اما نمیدونی به کی! هر چقدر نگاه میکنی کسی نیست که بخوای راحت حرف دلتو بهش بزنی. بعد از چند دقیقه میری پیش یکی از کسایی که میشناسیش،دو دلی اما تصمیم میگیری که بهش همه چیز رو بگی.... وقتی یه نفس تموم حرفات رو زدی ... در آخر فقط بهت میگه : (ایرادی نداره درست میشه) . . . . . . این یعنی این که تو تنهایی... میخوام بگم مهم نیست چند نفر اطرافت هستن... مهم اینه که چند نفر درکت میکنن! چند نفر می فهمنت! یادمان نرود با آمدن زمستان اجاق خاطره ها را روشن بگذاریم تا دجار سردی فاصله ها نشویم...!
پاییز داره با تموم زیبایی هاش بساطشو جمع می کنه و میره. شاید این نم نم بارون هم گریه ی پاییز ه چون میدونه برای نه ماه دیگه،می خواد عاشقاشو ترک کنه. اما از زمان اجازه میگیره تا یک دقیقه بیشتر پیشمون بمونه.... یلداتون مبارک روژین دیگر شب های مهتابی بی تو به ماه خیره میشوم و ماه دیوانه ترم میکند در این خلا نبودنت روژین مرد جوان ثروتمندی نزد استادی رفت و گفت: استاد مرد جوان را به کنار پنجره برد و گفت: پشت پنجره چه میبینی؟
عشق را چگونه بیابم تا زندگانی نیکویی داشته باشم؟
مرد گفت: آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد.
سپس استاد آینه بزرگی به او نشان داد و گفت: اکنون چه میبینی؟
مرد گفت: فقط خودم را میبینم.
استاد گفت: اکنون دیگران را نمیتوانی ببینی.
آینه و شیشه هر دو از یک ماده اولیه ساخته شدهاند،
اما آینه لایه نازکی از نقره در پشت خود دارد و در نتیجه چیزی جز شخص خود را نمیبینی.
خوب فکر کن!
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را میبیند و به آنها احساس محبت میکند،
اما وقتی از نقره یا جیوه (یعنی ثروت) پوشیده میشود، تنها خودش را میبیند.
اکنون به خاطر بسپار: تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلوی چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و همه را دوستشان بداری اینبار نه به خاطر خودت بلکه به خاطر خدا .
آنگاه خواهی دانست که “عشق یعنی دوست داشتن دیگران”
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |